خلاصه داستان: قهرمان جوانی را دنبال می کند که نیمی از مرغ و نیمی از خرگوش به دنیا آمده است. او که با وجود تفاوتهایش مشتاق جا افتادن و احساس دوستداشتن است، با وجود دست و پا چلفتیاش درگیر ماجراجویی است.
خلاصه داستان: گفته می شود که هر بازپرس جنایتی دارد که آنها را آزار می دهد، پرونده ای که بیشتر از بقیه او را آزار می دهد، بدون اینکه او لزوماً دلیل آن را بداند. برای یوهان این قضیه قتل کلارا است.
خلاصه داستان: ویکی با مادرش جوآن و پدر جیمی زندگی می کند، مردی که در تلاش برای یافتن جای خود است. هنگامی که خاله ویکی، جولیا، پس از آزادی از زندان وارد می شود، حضور او گذشته را به شیوه ای خشونت آمیز و جادویی بازمی گرداند.